-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 21:08
"و تو میدانستی هر بار که در کوچه های تاریک مستیمان به بوئیدن بیائی من از هراس آبستن شدنت از عطر اقاقیای وحشی سر در پرسه های شبانه ام تو را عاشقانه می بوئیدم تا این نوزاد یاس کبود تنت عطر بهارمان را به ارمغان بیاورد..."
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 16:29
یاس اقاقی شب بو کوچه پس کوچه های تاریک گیجی اردی بهشت مستی عاشقانه های شبانه *** آبستن شدی و نمیدانی نوزادت به کداممان شبیه تر است
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 11:46
"قصر" را که گوگل میکنی بیست و یک صفحه بعد ترش می رسی به آنجا که نوشته ام؛ "نه قصر طلایی ساخته ام نه شاهزاده با اسب سپید" چقدر صفحه بعد ترش را رد کنم؛ تا باورش کنی؟
-
ای یاد تو ام مونس...
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 11:19
بعدش اینکه : تو هستی هنوز،من تو را دارم و میدانم نه از میان کلمه ها پیدا کردمت که حالا نگران به هم خوردن حروف باشم و بی معنی بودن مفاهیم و نه از میان صداها که آهنگ ها و ریتمها خوابم را آشفته کنند. تو تا همیشه ی دنیا با آن نگاه آرام و صورتی،با آن لبخندی که هرگز -بما هو هرگز!!! - دریغش نکردی از من و آغوشی که هیچوقت حتی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1387 06:29
شرابی تلخ میخواهم که مرد افکن بود زورش که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر وشورش
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 12:45
بعله،خوب ما امروز در طی یک اقدام اصولا فرهنگی هنری در معیت دختر عمه آرشیتکته تصمیم گرفتیم بریم سروقت بنا های قدیمی و خشتی مشهد.یکی از این جاهایی که سر زدیم گنبد سبز یا مقبره یه عارفی بود به اسم شیخ احمد مومن اونوقت از اونجایی که اساسا هر جایی که من میرم دنبال سرم حتما یه سری اتفاق مترقبه و غیر مترقبه ی معلوم الحال در...
-
کلا بدون شرح:
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 05:45
من اینجا به عنوان یک عدد بابا لنگ دراز دستور میدهم که هر چه سریعتر حالت خوب شه دستور میدهم که بپری بیای تو بغلم ، مثه همیشه دستور میدهم که جواب اون دستگاه لعنتی که اسمش رو گذاشتن موبایل رو بدی والا ، به خدا ، به پیر ، به پیغمبر این تنها چیزیه که من فعلا میتونم تو رو داشته باشم دستور میدهم که دوستت داشته باشم وگرنه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1387 10:23
مرگ البته رایج ترین واقعه هاست عظیم ترین و آخرین ps: ۱.اصولا آدم وقتی دیشبش رسما تا پای "بلند بگو لا اله الا الله" پیش رفته باشه و خیال کرده باشه اگه الان بمیره چه مرگ ناقص بی شکوه و چه زندگی ناقص تر و الکن تری رو از سر گذرونده و بعد تنها چیزی که یادش اومده باشه نبوسیدن روی ماه بعضی ها -دو نقطه دی گنده به انضمام...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1387 12:38
میانه ی راهی رسیده ام که فکر میکنم آخرش بزرگ میشوم و خوشبخت درست مثل همه ی نقاشی های روی دیوار که جاده هاشان به افق میرسد لبخندم را از آیینه نمی دزدم خودم را از زندگی زل میزنم به چشمهام، با آن سوسوی نقره ای و خنده های ریز ریزشان باد میزند توی موهام پخش میشوند روی صورتم و فکر میکنم یک دسته شان را بچینم پست کنم برای تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1387 13:09
فرجام عزیز این بار که از آن جاده ی پر شتاب ملتهب که دیرش می شود تمام شود،تا آدمها را زود تر برساند به بوسه های بی دغدغه و خنده های بی تکلف،با ۱۳۰کیلومتر سرعت رد می شدی تا حجم آغوشت را عطر زندگی با طعم میرزا قاسمی پر کند ، یادت باشد نیم نگاهی به کناره هاش - نه آنجا که یک دست سفید بود و انگار می کردی ختم میشود به آخر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1387 14:27
آدم ها از قالب فونت و صدا که بیرون میان نفس های به شماره افتادشونو وقت بالا رفتن از سر بالایی های تند که میشنوی قهقهه زدن هاشون وقت دیوونه بازی هات که میبینی نگرانی رو که تو چشاشون،وقت راه رفتن رو نرده ها و شکلک در آوردن برای شهری که زیر پات داره نفس میکشه،میخونی مهربونیشونو وقت خستگیت و اشتیاقشونو برای واگویه های...
-
Agusto Sezar Sandino
شنبه 24 فروردینماه سال 1387 10:40
آنچه در عالم بیش از چیزهای مرئی و محسوس وجود داشته " اتر " یا جوهر بی همتا و ابتدایی طبیعت "ماده"میباشد . اما بیش از اتر چیزی که تمام عالم از آن پر بود،اراده ی بزرگی بود که بر قرار بود،یعنی نیاز عظیمی به موجود بودن از آنچه که موجود نبوده است و ما تحت عنوان "عشق"شناخته ایم. برای آنچه که میدانیم میتوان دید که آغاز تمام...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 10:07
من که میگویم همه اش زیر سر بهار است همه ی این مستی و خماری آدم وسط خیابان لی لی اش میگیرد می ایستد پشت ویترین مغازه ها برای کفشهای غمگین طفللکی شکلک در می آورد به گوسفندهای سفید ایران-مرینوس سلام میدهد برای خودش بستنی شکولاتی میخرد و آب سیب روی پنجه بلند میشود دستش برسد به اقاقیا آواز میخواند زیر لب راه خودش را میرود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 10:01
ای دی اس الم پریده.فعلا درگیر یه دعوای فلسفی شدم با این شرکته، میگه ده گیگ دانلود کردی،میگم پدر آمرزیده سیستمی که من معمولا باهاش کانکت میشم هاردش سی گیگ بیشتر نیست و اونم تا خرخره ش پره خلاصه که هستیم همین دوروبر. میاییم،سر میزنیم به همه، ولی با این دایل آپ مسخره آدم نه کامنتش میاد نه آپ کردنش حالا اگه احیانا کسی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 فروردینماه سال 1387 07:42
گرد و غبار راه را از تنت نتکانده ای هنوز بوی خاک میدهی خاک باران خورده ی کویر تازه رسیده ای سفر نامه بلد نیستی بنویسی، همانقدر که زندگی نامه یا شکایت نامه یا اصلا چه میدانم نامه... همیشه بی مقدمه بوده ای و بی موخره و حرف خورده ای به قدر تمام عمرت تنها میدانی چطور از میان واژه های نا مربوط و جمله های بی سرو ته "تو"را...
-
این یک عیدانه نیست...
دوشنبه 5 فروردینماه سال 1387 19:48
"این یک عیدانه نیست عیدمان باشد ، به شماره افتادن سالی که بوسه هایت را در آغوش بکشم نه طعمشان را عیدمان باشد ، به سینه فشردن حجم سیال بودنت در آخرین نفسهای سال کهنه بی حضور رویای عطر تنت قرارمان ، همین یکی مانده به آخر دنیا آنجا که دلم برای شنیدن آواز صدایت نمی لرزد و حلقه ی دستانم بودنت را کم نمی آورد..."
-
این یک عیدانه نیست
یکشنبه 4 فروردینماه سال 1387 00:14
۸۷ باید سال جالبی باشد پر از اکسترمم پر از موجهای سینوسی با دامنه ها و فرکانس های عجیب و غریب با شیبهای تند منفی و مثبت این ۸ و ۷ کنار هم خدا میداند چه قصه ها که ننوشته اند برای هر کداممان قرار مان باشد برای ۲۹/۱۲/۸۷ قرار ما و قصه های نخوانده و شعر های نگفته و عاشقانه های نشنیده و بوسه های ننواخته دلم برای۸۶ دوست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 15:07
حالا دیگه خیلی وقته چشمهای پدربزرگهامون برق نمیزنند برای از قدیما گفتن و دستهای مادربزرگهامون مهربونی نمیکنند برای پیچوندن خوشیها و افتخارهای گذشته مون لای قصه ها حالا دیگه خیلی وقته پدر و مادرهایمان دغدغه ی سرزمین اجدادی و سپردنش به بچه هارو یادشون رفته که روایت ما روایت عدد و رقم است و بوی ناخوش اسارت حالا دیگه خیلی...
-
و این داستان ادامه دارد...
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 02:27
خوب بله خلایق هر چه لایق هی با توام حضرت فهیم خردمند باشعور تحریمی آره با خود تو که رفتی رو منبر نشستی به حماقت من خندیدی که این چند روزه سگ دو زدم واسه دو سه تا رای بیشتر حالا از این به بعد هر چی به سرمون بیاد،صدقه سری مجلس روح الله حسینیان و آقا تهرانی و بادامچیان و فاکر و غیره،تو،آره خود تو هم شریک جرمی توش ۸ مارس...
-
کامنت ئه سرین
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 20:30
هی بانو ! تو بارون ٍ دیشب ٍ دریا ٬ همه هیزما نم کشیدن قول میدی اگه با شعله های آتیش ٍ سازم گرم شدی رو خاکسترم برقصی؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 20:11
نیاز عزیز تو داری میروی سفر و مجالی نیست بگویمت از ۸۶ دوست داشتنی و سپیدی یک دست بی حاشیه اش وقتی نیست بگویمت که کودکی ام را امسال کاشتم جای بنفشه ها توی باغچه و دستهایم را کنارشان شاید،شاید که ظرافت بنفشه یاد "شان" بیاورد از خطوط رج زده ی قالی که تارش از عشق بود و پودش از عشق و لگد لگد خوردنی که تنها گرانتر کرد بهایش...
-
وقتی که من عاشق شدم...
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 18:07
رضا که رفت من همه اش پانزده سال داشتم و او همه ی باور ما بود برای فردا "رضا صادقی برنده ی دو مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی و شش نفر از..." خبر را از رادیو شنیدیم حوالی صبح ماتمان برد ماتمان برد و دم نمی اوردیم...اصلا گریه مان هم نمیگرفت انگار همه چیز را،آن روز شوم و روزهای شوم بعدش را زنده کردی دوباره وریا جان یک سال...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 اسفندماه سال 1386 09:52
شب عیدمان هم رسید آخر شب عیدمان هم رسید آخر مردم سرشان شلوغ است به ویترینها "من" سرم شلوغ است به آدمها بیرون میکشم "تو" را از پس هر چهره ی نا مربوط نقش میزنم خطوط صورتت را بر صورتک های عبوس دنبال میکنم رد نگاهت را میان انبوه شتابزده دل تنگ نمیشوم دیگر برای حلقه شدن دستهات دور شانه هام وقت گذشتن از "پلهای شکسته"...
-
به یاشار:
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1386 18:53
گیرم خانه اش صد متر آن طرف تر طعم بوسه ی شتاب زده خالی میکند چشم را از ترس و واهمه پر میشود آدم ازشوق بی سبب بند نمی آورد دیگر روی دو پاش راه می افتد همه ی شهر را دنبال نگاه هاش داغ میشود تنش "گیرم اول دیماه" با یا بی رژ لب خشکی نمیکند دیگر لبهای ترک خورده اش و صورتش قرمز است مدام بی هیچ رژگونه ای و مست میشود تنش بی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1386 17:46
شب عیدمان هم رسید آخر شب عیدمان هم رسید آخر مردم سرشان شلوغ است به ویترینها "من" سرم شلوغ است به آدمها بیرون میکشم "تو" را از پس هر چهره ی نا مربوط نقش میزنم خطوط صورتت را بر صورتک های عبوس دنبال میکنم رد نگاهت را میان انبوه شتابزده دل تنگ نمیشوم دیگر برای حلقه شدن دستهات دور شانه هام وقت گذشتن از "پلهای شکسته"...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 03:42
تکثیر میکنم چشمهایت را و خنده هایت را و دستهایت را روی همه ی دیوار ها که کم دارند تو را با آن سفیدی هراس انگیزشان تقسیم میکنم تو را میان همه ی هجا ها و سجع ها و حرف ها و هیچ خط فاصله ای نیست و گیومه ای و سه نقطه ای حتی من این سطر های پیاپی و این کلمات بی وقفه و این خطوط درهم را دوست تر دارم از آن عاشقانه های خط کشی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 اسفندماه سال 1386 22:12
ساعتو نیگا کن ٬ به نظر میاد نصف شب ولی تند شدن ضربان قلب ٬ بالا کشیدن سخت نفس و لرزیدن دست برای نوشیدن آخرین جرعه چای دم کشیده با طعم دیازپامهای تقدیمی ٍ یک دوست ٬ سرشون نمیشه که باید رفت و خوابید....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 اسفندماه سال 1386 21:52
"اینجا باد نمیآید. من تمام قورباغههای این سرزمین را، - حتی زشتترین و کریهترینشان را - بوسیدهام. ترسیدهاند همهشان؛ سایهی تو روی مرداب بوده حتماً اینجا باد نمیآید. من دیگر نمیبوسم؛ من تمام شدهام و تو، قبل از اینکه تمام شوی، لبهای همهی قورباغههای ویرجین مرداب را - یکبار دیگر - دوختهای"
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 اسفندماه سال 1386 02:33
فردا آن کوچه های بی قرار چگونه تاب می آورند پیکر شرحه شرحه ی تو را؟ تنهایی شگرفت را کدام شانه ی تکیده بدرقه میکند تا دلتنگی بقیع؟ به آسمان گلایه کنیم یا زمین، وقتی "شیوخ و رجال" خیلی سال پیشتر آن جا که شرافت روی زمین مانده، ریسمان گره می زدند به گردن عدالت، تو را و سکوتت را و بغضت را رج زدند بر قامت انسان برای همیشه ی...
-
-----
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 02:27
و تو انگار کن هرگز نبوده ای و من هرگز به نبودن تو بودن را چنین حقیر نینگاشته ام با سر انگشت لبهایم را ببوس بگذار بین پرستش و عشق بازی آونگ شوم در خاطره ی بشر چون زنگ کلیسا بر بلندای هستی من به گریه التماس میکنم یا گریه به من؟ و تو انگار کن از آغاز بوده ای مثل خدا و مرا آفریده ای مثل نگاهت و خنده هایت "عباس معروفی" ps:...