شب عیدمان هم رسید آخر
شب عیدمان هم رسید آخر
مردم سرشان شلوغ است
به ویترینها
"من" سرم شلوغ است
به آدمها
بیرون میکشم
"تو" را
از پس هر چهره ی نا مربوط
نقش میزنم
خطوط صورتت را
بر صورتک های عبوس
دنبال میکنم
رد نگاهت را
میان انبوه شتابزده
دل تنگ نمیشوم
دیگر
برای حلقه شدن دستهات
دور شانه هام
وقت گذشتن از
"پلهای شکسته"
خیابانهای شهر چند میلیونی
خالی است از ازدحام
پر است از "تو"
"نبودنی" نیست
و خالیی
و خواهشی
برای "بودن"
دوباره
عاشقم
"من"
آن سه کنج همیشگی را
ببخش "محدثه جان"
تاب نیاوردم آخر بانو...
خوش به حالت محدثه
عید می رسد
تو می رسی تو عید را
و عید تورا
در آغوش می کشد
حالا وقت خانه تکانی است
آینه ی مانده از مادر بزرگ را بگذار لب تاقچه
زل بزن تو چشمای آینه
همه چیز درست میشه
سلام فاطمه! خوبی؟
ببین من اصلا ندیده بودم برام کامنت گذاشتی! یعنی نه که کامنتها میاد به میل باکسم و بعد نمی دونم چرا بعضی وقتها بعضیهاش نمیرسه و کلا هم که سراغ وبلاگ نمیومد این چند وقته واسه همین ندیده بودم اصلا کامنت گذاشتی! و الا که یه چی می گفتم! بابا چی شلوغش کردین؟ من بودم که فقط اونجا نبودم همین!
دونقطه دی و دونقطه لپ قرمزی
وای من خیلی ناراحت شدم که با این پستم واسه خیلیا از جمله تو یادآور خاطرهی بد بودم دختره! نمیدونم شاید هم راس میگی و زخمش تا همیشه بمونه ولی من از همین الان دارم سعی میکنم خوبیهاشو نگه دارم فقط.
سلام!فاطمه را دختری دیدم که می خواهد جهان را عوض کند.... و خدا کن چنین شود...اما قبل از اینکه دیگران را از خامی به پختگی برساند خودش پخته شود و این به مطالعه و تجربه ممکن است...
...نه پیر نیستید اگرچه پیرانه سر می نویسید....اماپایان را هم نبیاید پذیرفت...در ماجرای جمهوری افسون و تقدس زدا از قدرت هم من به ماجرای چشمه و سنگ معتقدم....جوان باشید...
من نزدم بخدا!! :-)
شما سوال کردی منم مثل یه بچه خوب و درسخون(!) جواب دادم!
سلام
من اشتباه کردم آی پی محترم ...
آدما جایز الخطا یند ... شایدم نیستن ... ولی من نعوذ بااله خدا یا معصوم یا ... نیستم
هیچ وقت از اینکه بگم اشتباه کردم شرمنده نبودم ... چون در پس اون چیزهای بیشتری پیدا کردم ...
حال تو میتونی ببخشی تا چیزهای بیشتری بدست بیاری ... میتونی هم نه ... تا آخر سال با یه دلگیری روزها رو شب کنی و برعکس ... شایدم اونقد مهم نباشه برات ...
ولی اگه منو شناخته باشی دوست ندارم کسی ازم ناراحت باشه ...
دیگه اینکه حال اگه بخوای :
دیگه نگرانت نمی شم
دیگه قلبم برای دستای لطیفت نمی تپه
دیگه ... دیگه چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه سری ... نه صدایی ... نه رفتی ... نه ردپایی ...
نه حتی نگاهی ... یا نیم نگاهی ...
شاید به بودنم احتیاجی نیست تو را ...
ولی تو فراموش نمی شی ...
...
شاد ... سلامت ... سربلند ... پیروز ...
سال خوبی داشته باشی
یا علی
عید خوبی داشته باشی
سال یازدهم هجری
بین مکه و مدینه - سرزمین جحفه - کنار غدیر
آن سال بهار قرین بود با ربیع الاول
و ربیع بهار سالهای قمری
------------------
حالا هم بعد از سالها
قرین شده بهار و ربیع
آیا خبری می شود؟
سلام و چه خبر؟
گرچه نیاز به دعوت نیست برای هالواسکن ولی از روی دوش شما برداشته خواهد شد. خودم ایمیل میزنم به دوستتان
سلام
... خیلی دوست داشتم بیام ... ولی مامان این دو سه هفته خیلی کار داره و دست تنهاست ...
دلم برای بوی اون دشتها و آدماش تنگ شده ...
دلم برای اون باغ های سیب ...
برای اون مدرسه های بهاری
اون بچه های پاک ..
ممنون که اومدی ..
مواظب خودت باش
...
باید رفت تا اوج ... تا بی کران ... به قول سمیه : اون قدر بزرگ شد که هرچیزی رو حل کرد ...
شاد باشی
یا علی
سلامی چو بوی خوش اشنایی
بر ان مردم دیده روشنایی
ساقیا امدن عید مبارک بادت
وان مواعید که گفتی مرود از یادت
شعر خیلی زیبایی بود.....افرین
امروز سالگرد شکوهمند تولد من هستش:))
منتظر حضور سبز شما هستم
موفق باشید.....شوریده
خوس به حالت .....
عاشقیت..... دوباره؟ مگه میشه؟