Agusto Sezar Sandino

آنچه در عالم بیش از چیزهای مرئی و محسوس وجود داشته  " اتر " یا جوهر

بی همتا و ابتدایی طبیعت "ماده"میباشد .  اما بیش از اتر چیزی که تمام عالم

از آن پر بود،اراده ی بزرگی بود که بر قرار بود،یعنی نیاز عظیمی به موجود بودن

از آنچه که موجود نبوده است و ما تحت عنوان "عشق"شناخته ایم.

برای آنچه که میدانیم میتوان دید که آغاز تمام چیزها عشق است؛یعنی "خدا"

که میتوانیم همچنین "رب خالق عالم"بنامیمش.

دختر یگانه ی عشق "عدالت الهی" است . بی عدالتی هیچ دلیل وجودی در

عالم ندارد؛ آن از نیاز و خصومت انسانها زاده شده است ، پیش از آنکه بتواند

روح خود را شناسایی کند.

اما فقدان فهم انسانها فقط گذر موقتی است از جهان و حیات دنیایی و هنگامی

که اکثریت آدمها بدانند که از برای روح زندگی میکنند ، پس برای همیشه بی-

عدالتی خاتمه خواهد یافت و فقط "عدالت الهی" خواهد توانست حکومت راند؛

"دختر یگانه ی عشق"

 

من که میگویم همه اش زیر سر بهار است

همه ی این مستی و خماری

آدم وسط خیابان لی لی اش میگیرد

می ایستد پشت ویترین مغازه ها

برای کفشهای غمگین طفللکی شکلک در می آورد

به گوسفندهای سفید ایران-مرینوس سلام میدهد

برای خودش بستنی شکولاتی میخرد و آب سیب

روی پنجه بلند میشود دستش برسد به اقاقیا

آواز میخواند زیر لب

راه خودش را میرود

دست تکان میدهد برای بهار

که پاهایش را دراز کرده زیر یاسها

شهر سیاه و سفید را رنگ میزند

خمیازه میکشد گاه گاه

با خودش میگوید؛

چه خوب دوام آوردند سیاه زمستان را...

 

من که میگویم همه اش زیر سر بهار است

که آدم هی الکی میخندد این روزها

ریسه میرود وسط خیابان

راننده ی اخمو هم که حرصش میگیرد از بی قیدیش

یک لبخند تحویلش میدهد به پهنای صورت

آن قدر که مهربان شود گره های پیشانیش

برایش بخت سفید رج بزند لای قهقهه اش

 

من که میگویم همه اش زیر سر بهار است

دلش سوخته برای آنهمه آذر و دی که از سر گذراندیم

شاباش میدهد مستی و خماری اش را

برای رقصهای وقت و بی وقت بی بهانه ی مان... 

ای دی اس الم پریده.فعلا درگیر یه دعوای فلسفی شدم با این شرکته،

میگه ده گیگ دانلود کردی،میگم پدر آمرزیده سیستمی که من معمولا باهاش

کانکت میشم هاردش سی گیگ بیشتر نیست و اونم تا خرخره ش پره

خلاصه که هستیم همین دوروبر.میاییم،سر میزنیم به همه،

ولی با این دایل آپ مسخره آدم نه کامنتش میاد نه آپ کردنش

حالا اگه احیانا کسی راهی بلده به جز لگد و مشت برا اثبات حقانیت

دعوی ما،خانومی/آقایی کنه و مارو مستفیض کنه از اطلاعاتش

آخه سوات ما دیگه قد نمیده به این جور حرفها  

تازه شم خوب دوستون دارم دیگه،مگه چیه؟

گرد و غبار راه را  از تنت نتکانده ای هنوز

بوی خاک میدهی

خاک باران خورده ی کویر

تازه رسیده ای

سفر نامه بلد نیستی بنویسی،

همانقدر که زندگی نامه

یا شکایت نامه

یا اصلا چه میدانم نامه...

همیشه بی مقدمه بوده ای و بی موخره

و حرف خورده ای به قدر تمام عمرت

تنها میدانی چطور

از میان واژه های نا مربوط

و جمله های بی سرو ته

"تو"را بکشی بیرون

و عاشقانه رج بزنی براش

با دستهایی پر از باور ِ "داشتن"

و تنی تب دار

بی قرار

پر از حجم "بودن"

...

از کویر باز میگردی

و پای برهنه دویده ای امتداد افق را

بی هراس از مارمولک ها

و هی"تو"را صدا زده ای

و خط کشیده ای

روی همه ی رملها

حروف اسمت را، 

و قهقهه هایت را

و آوازهایت را

و شعرهایت را

سپرده ای به باد

که می آمد آن حوالی

تند تند

تا طعم بوسه هایت را

نقش بزند

روی تشنگی کویر

 

شن ریزه ها قلقلک میدهند خستگی ات را

و لایتناهی پر از "تو"

همه ی دغدغه ها را

و شک ها را

که ابتدای ویرانی ات بود

از حافظه ی شوم آبان و آذر گرفت

 

جاده بزرگترین دلخوشی دنیاست

وقتی ختم میشود به "تو"

و خورشید قشنگترین اتفاق

وقتی اول،روی ماه تو را بوسیده است

 

با آسمان چه کردی راستی

که اینگونه صورتهای فلکی

عکس تو را نقش زده اند

روی دلتنگیش

با خطهای نقره ای

 

گفته بودم برایت

من ستاره ها را خوب میشناسم

از همان سه چهار سالگی

و بی خوابی های شبانه

برای پیدا کردن خانه ی خورشید

 

"آیزک آسیموف"

یا "تو"

فرقی نمیکند چطور،

من دیگر بلد شده ام

بی هیچ چشم مسلحی

"تو"را پیدا کنم آن بالا

کنار دب اکبر و امراه المسلسله و قوس

با چشمهای خیس

و رگهای متسع

و نفس های تند

 

"عاطفه"هیات یاد نخواهد گرفت

وقتی من مدام "تو" را

به جای سحابی ها

عاشق میشوم

...

"بار دیگر شهری که دوست میداشتم"

 

ps:

سلام

 

این یک عیدانه نیست...

"این یک عیدانه نیست
عیدمان باشد ، به شماره افتادن سالی که

بوسه هایت را در آغوش بکشم نه طعمشان را
عیدمان باشد ، به سینه فشردن حجم سیال بودنت

در آخرین نفسهای سال کهنه بی حضور رویای عطر تنت
قرارمان ، همین یکی مانده به آخر دنیا
آنجا که دلم برای شنیدن آواز صدایت نمی لرزد

و حلقه ی دستانم بودنت را کم نمی آورد..."

این یک عیدانه نیست

۸۷

باید سال جالبی باشد

پر از اکسترمم

پر از موجهای سینوسی  

با دامنه ها و فرکانس های عجیب و غریب

با شیبهای تند منفی و مثبت

این ۸ و ۷ کنار هم

خدا میداند چه قصه ها که ننوشته اند برای هر کداممان 

قرار مان باشد برای ۲۹/۱۲/۸۷

قرار ما و قصه های نخوانده

و شعر های نگفته

و عاشقانه های نشنیده

و بوسه های ننواخته

 

دلم برای۸۶ دوست داشتنی

با سه نقطه های صامت و صبور

و واگویه های بلند و کش دارش

تنگ خواهد شد

 

عید همه ی تان مبارک