"این یک عیدانه نیست
عیدمان باشد ، به شماره افتادن سالی که
بوسه هایت را در آغوش بکشم نه طعمشان را
عیدمان باشد ، به سینه فشردن حجم سیال بودنت
در آخرین نفسهای سال کهنه بی حضور رویای عطر تنت
قرارمان ، همین یکی مانده به آخر دنیا
آنجا که دلم برای شنیدن آواز صدایت نمی لرزد
و حلقه ی دستانم بودنت را کم نمی آورد..."
راستش به در و دیوار زدم ایمیلی پیدا کنم ازت برای تبریک عید. حاصل نشد. حالا همین جا و در حضو رجمع می بوست و عیدت را مبارک می کنم . سال ها باشی ملکه
خب حالا که خبر دار شدم سفر میری، سفر سلامت
دوستان این دوره زمانه عجب وفایی دارند
ببخش که تبریک سال نو کمی دیر شده است
سال نو مبارک
دلنشین می نویسی و بی ریا و صادقانه
ممنونم
نوشته های امسال بوی ثبات می دهد
ثبات شبنم روی گلبرگهای نفس
دستها را همیشه قنوتی بدار
باران بی خبر می بارد
باران ببار...
------
بدرود
فاطمه جان....
تو دعا کن من خدا بشم........همه چیزو ردیف می کنم برات..........!!!!!!۱
سلام....من هم چند روزی رفتم سفرو.... حالا برگشتم و .... من هم دوستتتتتتتتتتتتت دارم آبجی خوب و مهربان....سالت خوش و روزهایت روشن تر از همیشه....
پس عیدمان کم کم مبارک است
کوچهی نگار کم رفت و آمد شده
چه فاصلهی زیادی ؟
شاید رسیده ایم به آخردنیا ؟
به شماره افتاده لحظه ها در اولین نفسهای سال نو
-------------
-------------
قراراین بوده شاید
-------------
-------------
بدرود
عیدمان... من حتا طعم بوسه های تو را تجربه هم نکرده ام بوسیدن تو محال ترین اتفاق همه ی زندگی من است....
خب برگشتی و هیچ خبری هم از خودت نمیدی. باشه :(
خستگی توانش را تحلیل داده بود
مسافر خسته !
چراغ های آبادی
بر قدرت گامهایش افزودند
و سگ ها و سنگ ها به استقبالش آمدند !
چه قوم مهمان نوازی ؟!
سلام
حالی بهم داد این شعرت.
واقعاً لذت بردم .
3 بار خوندمش
برات بهترینها رو آرزو میکنم