"و تو میدانستی هر بار که در کوچه های تاریک مستیمان به بوئیدن بیائی من از هراس آبستن شدنت از عطر اقاقیای وحشی سر در پرسه های شبانه ام تو را عاشقانه می بوئیدم تا این نوزاد یاس کبود تنت عطر بهارمان را به ارمغان بیاورد..."
فاطمه
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 ساعت 09:08 ب.ظ
عزیز نازنین تو با این حرفها مرا بدجوری باد می کنی ها! راستی فاطمه من کی بیایم مشهد؟ راستی فاطمه کلاْ حالت چزور است؟ حس می کنم خبرهای خوبی شده
سلام
فاطمه انگار امر برت مشتبه شده گلم . ها؟ !!!!!!!!!!!
خوبی؟
یا علی
تولد وبلاگت هم مبارکه ها! حالا گیرم الان که یه ساعتیه وارد 12 اردیبهشت و روز معلم شدیم نه ولی جمعه که 13مه ها؟!
پست این کامنت کو اونوقت ؟
فارغ شدی؟ واسم دعا کن بانو
اینروزها هیچ کوچه ای مستم نمی کند
دعا کن برایم بانو....
آگه تبلد مبارکه! اگه نیست چه قشنگه این نوشتنه! چه دوست می داریم این هراس آبستن شدن رو از بوییدن تن کسی!وای یعنی معرکه بود دختر
زیبا بود