-
چیزی فراتر از یک عاشقانه ی آرام...
جمعه 7 تیرماه سال 1387 11:06
نگاهت که میکنم دلم میریزد پایین حساب میکنم چقدر وقت دیگر مجال دارم موی یک دست خاکستری و نگاه عاشقانه ات را وقت زل زدن به صورتم و "من فکر کردم این دفعه هم مثل همیشه سلیقه ام با دختر کوچولوی قشنگم یکی میشه" گفتنت را می شود تکرار کرد چشمهایت پر از اضطراب شکنندگی من است چشمهایم پر از کابوس نداشتنت...
-
چنان دل کندم از دنیا...
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1387 19:27
مرا در . . . ا . . . و . . . ج . . . می خواهی ت/م/ا/ش/ا کن ت . م . ا . ش . ا . کن
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 18:42
حرفی نمانده جز اینکه مادر روزهاست نمازش را نشسته می خواند
-
برای آغوشی که هرگز کم نیاورده ام بودنش را...
یکشنبه 2 تیرماه سال 1387 01:20
گفته بودم برایت میانه ی راهی رسیده ام که فکر میکنم آخرش بزرگ میشوم و خوشبخت درست مثل همه ی نقاشی های روی دیوار که جاده هاشان به افق میرسد جهنم جهنم از سر گذراندم روی شانه های خسته ات تو یادت رفته بود زخمهای کشنده ات را و خم به ابرو نیآوردی وقتی دخترک پریشان سرگردان با دو پای آبله زده آغوشت را امن ترین گوشه ی دنیا گرفت...
-
اعلامیه
شنبه 1 تیرماه سال 1387 16:22
خوب عرضم به حضورتون پیرو یک سری مسائل تربیتی در حال حاضر این وبلاگ تحت سلطه ی اینجانب می باشد. لذا از همه ی دوستان عزیز خواهشمندم من را در انجام این پروسه یاری دهند تا دیگر صاحب اینجا به فکر حذف کردن وبلاگ نیافتد. میتوانید نظرات خود را به صورت کامنت اینجا قرار دهید در اسرع وقت پیگیری خواهد شد. قربان شما یکی دیگه !...
-
"تو" مخاطب خاص دارد
جمعه 31 خردادماه سال 1387 10:37
پشت نگاه "تو" کوچه های حیرانیست لیلایی آویخته بر باد مجنونی بریده عنان پشت نگاه "تو" گودالیست تاریک مخفیگاهی مهیب پشت نگاه "تو" اسبی بلند می گرید و من بی یال و کوپال شیهه میکشم . پی نوشت: آن شب که برایت قصه ی شاعر شدن آدمها را خواندم یادت هست؟ خط به خط قصه را تو نوشته بودی و من گیج/منگ/ مست یادم نبود تو سالهاست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1387 04:01
برای لیلای فرجام : "مثل گلی خشکیده لای یک دفتر قدیمی یافتمت، پشت این سالهای بلند لای این خطوط سیاه و سفید چه می کردی؟ جوانیم را می جویدی؟ یا حاشیه می کشیدی به روزهای نیامده؟ زیر آن درگاهی که باران طعم بوسه را می برد، کسی نایستاده آیا تا عکسی بگیرد و تو را به یاد خودت بیندازد؟ لمیده بر این ورق های پاره گره می زدی بر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1387 22:18
یک وقتهایی فکر می کنم به اینهمه آدم مجازی که بیرون کشیدمشان از لابلای این خطوط یک شکل.به این صورتکهایی که برایم میفرستند و میفرستم برایشان، به این بوسه های کش آمده روی "واو" و عشقهای غلیان کرده روی "x"، به این"دو نقطه" هایی که تند و تند جا میزنیمشان جای نگاههای وحشی و سرکش ومی لغزانیمشان روی تن فونتها یک کلید ناقابل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 خردادماه سال 1387 10:30
Viva i' Italia Grazie Orlanda l otteremo fino alla fine Grazie Van Basten ps Buon compelanno mia cara Elham .
-
دفاع سیسیلی
شنبه 25 خردادماه سال 1387 15:47
گیر کردم توی عجیب ترین واریانت ممکن دیگه نوبت قلعه ی شاهه -یه استراتژی جدید برای آدمی که همیشه با مهره ی سیاه بازی کرده- ps: بدون شرح
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 20:30
به همه ی دوستان بلاگفایی" آذر-اکرم-لیلا-داداش رضا-پرومته-نیره و غیره و ذلک"آقا جون این چه کامنت دونی کشکیه که شما ها دارید؟ من هی میام یه عالمه مینویسم هی ترجیع بند میزنم تنگش که اینهمه روز که هیچی ننوشتم واسه خاطر عیب کامنت دونی خودتونه که پابلیش نمیکنه نوشته هامو باز یه جمله ی مسخره میاد که" امکان درج نظر وجود ندارد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 خردادماه سال 1387 16:07
Preghiamo il signore per vittoria facile d' Italia stanotte
-
ps...
شنبه 18 خردادماه سال 1387 03:19
ببین من آخرین برگ درختم درخت زخمی از تیغ زمستون منو راحت کن از تنهایی من منو پاکیزه کن با غسل بارون
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 17 خردادماه سال 1387 20:18
"من در صدف تنها با قطره ای باران پیوسته می آمیختم پندار مروارید بودن را غافل که خموشانه میخشکد پشت دیوار دلم دریـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا " ps: تو را من چشم در راهم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 خردادماه سال 1387 13:29
خواهره اومده و از آدمهایی میگه که زنده زنده توی کارخونه های اراک یه هفته ی پیش سوختند و خاکستر شدند خواهره اومده از بیمارستانی میگه که بوی تعفن همه جاشو گرفته و دختر بچه های یکی دو ساله ای که جنازه ی سیاه شده ی بابا های بیست و پنج شیش ساله شونو نمیشناسن خواهره اومده از شهری میگه که همه جاشو مرگ پاشیدن دست و پاهام یخ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 خردادماه سال 1387 01:03
یک وفتهایی آدم منوپوز فکری میشود لابد پ ن. ملک مشاع نقطه/پادشاه گم نقطه/آلبالو جیگر نقطه/ دبیر شیمی پلانکتون نقطه/آتیش نقطه/ماز؛پیدا نقطه/ عبید زاکانی نقطه/میخوااااااااااریمت نقطه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 خردادماه سال 1387 13:59
"من هنوز هنوز هم که به اندازه ی همه ی تنهائیهام از بچه گیم گذشته هیچ قصه ای را باور نمیکنم... که سرگذشت ما یک حقیقت مرموزه که گیر کرده لای جرز نفسهامون..."
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1387 18:39
"من از بچگی این قصه ها رو باور نمیکردم اینطوری نبوده اصلا گرگ ـ اومده بود مادر راستکی شنگول اینا بشه حبه ی انگور هم میخواست دستهای گرگش رو بگیره مثل دستهای مادرش طفلک ـ من ! مگه همین گرگ نبود که یوسف رو نخورد و کسی هم باور نکرد ؟!؟!" ps: شماره میکنم روزها را به شمارش معکوس...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1387 16:51
بعدش اینکه مراتب شور و شعفمان را از حضور منور دوستان خاموش همیشگی در کامنت دونی مان ابراز میداریم بعدترش هم اینکه ما کلن از بچگی عاشق میستری و ماز و این حرفها بوده ایم به شدت ، ولی یک حرفهایی یک وقتهایی می زنید که ما هر چه به مغز مبارک فشار می آوریم سر در نمی آوریم مخاطبشان الزامن شخص شخیص خودمان بود یا اصولن ما که...
-
سلیطه ی درون من
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 22:34
یه چیزی هست،اسمشو بذار تواضع و بردباری درونی یا هر چی دلت خواست که یه وقتایی دلش میخواد عصبانی بشه،بی رحم بشه و بگه تا همین حالاشم چه همه بزرگوار بوده وهمیشه بازی رو جوری باخته که تو توش برنده بشی حیف که بلد نیستم؛نه داد کشیدنو،نه بی رحم شدنو...
-
دقیقا مخاطب خاص دارد
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 17:17
یه چیزی هست،اسمشو بذار سلیطه ی درونیم یا هر چی دلت خواست که یه وقتایی دلش میخواد بی رحم بشه،داد بکشه و بگه تا همین حالاشم چه همه بزرگوار بوده و همیشه بازی رو جوری چیده که تو توش برنده بشی حیف که بلد نیستم؛نه بی رحم شدنو،نه داد کشیدنو...
-
با اندکی تاخیر...
یکشنبه 5 خردادماه سال 1387 12:55
این روزها "ممد نبودی ببینی" را که میشنیدم و مسجد جامع خرمشهر را هر بار که میدیدم با خودم فکر میکردم به حقیقتی که این صداها و تصویرها رازدارشانند و لب از لب باز نمیکنند. با خودم میگویم: از دوازدهم مهر ١٣٥٩ چه میدانی؟هیچ! آنجا که تو به آن پای مینهادی خرمشهر نبود،خونینشهر نیز نبود... این شهر دروازهای در زمین داشت و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1387 23:01
منچستر عزیز...
-
کفرانه/مستانه
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 03:35
اعتراف میکنم که اشتباه آمده ام و شرمنده ام بابت آن شب که مادر و پدرم خواستند تا آخر خوشی بروند و فکر نکردند به زندگی شان در باغ یاسر و دختری که نه ماه بعد می آید و تا آخرش باید هی از دیروز برود به امروز و از امروز به فردا با بار قرنها سکوت و حماقت که دیگر تاب کشیدنش را در ۲۶ سالگی نمی آورد... اعتراف میکنم که اشتباه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1387 03:32
نگاه معصوم دخترکان مرودشت ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1387 02:35
از خودمان به دیگران و از دیگران به خودمان می گریزیم هی دست و پا میزنیم میان اینهمه من سرگردان هی سرگردان تر میشویم هی گیج تر مثل یک لوپ گیر کرده ایم انگار شاید آخرش بشود جا گذاشت اینهمه پریشانی را و پناه آورد به جایی که هیچ دایره ای نباشد و همه اش نیم خطهایی باشد که پاره خط نمیشوند هرگز
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1387 20:49
یک وقتهایی نه فقط به خاطر حرف مورفیوس عزیز ، اصلا به خاطر دل تنگی های گاه و بی گاه خودم هم که شده فکر میکنم چقدر بهتر میشد اگر تکنولوژی اینهمه نمیتابید لای دست و پای زندگی... منکر نمیشوم سهم بزرگ بی بدیلش را در بخشیدن دخترکی که تا نیمه شب دل ناگران سرگردانی من و پر بودن تمام ویتینگ لیست ها،بیشتر از من حرص خورد و جوش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 15:27
آدم می خوابه که فراموش کنه آدم می خوابه که فراموش نکنه خوابم میاد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 09:27
هوم!عرض کنم که روی سطل آشغال گلاب به رو تون دست شویی ما نوشته؛ "هر گونه کپی برداری از این طرح غیر مجاز بوده،پی گیری قانونی به همراه دارد" اونوقت یعنی عینهو فیلم ها و نوشته ها و نقاشی ها و عکسها و مجسمه های "all rights reserved" مون دیگه نه؟ ps: ا.خوب مرسی دیگه پست بی جنبه آنه بنویسم که چه همه الان ذوق مرگ اینام،از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 19:53
خنکی اتاق و بوی پوشالهای تازه نم خورده و صدای یه نواخت تسمه ی کولر همه و همه بهت یادآوری میکنند که فرصت برای هیچ چیزی تموم نشده و همیشه امکان معجزه و طرحی نو و ام پی تری کردن و دیر شروع کردن و رسیدن هست. اصولا جیر جیر تسمه ی کولر برای من یعنی همه چیز. یعنی قهقهه،استرس۵۲۳ صفحه کتاب و جزوه ی نخونده و وراجی با پرستو تا...