فرجام عزیز

این بار که از آن جاده ی پر شتاب ملتهب که دیرش می شود تمام شود،تا

آدمها را زود تر برساند به بوسه های بی دغدغه و خنده های بی تکلف،با

۱۳۰کیلومتر سرعت رد می شدی تا حجم آغوشت را عطر زندگی با طعم

میرزا قاسمی پر کند ، یادت باشد نیم نگاهی به کناره هاش - نه آنجا که 

یک دست سفید بود و انگار می کردی ختم میشود به آخر دنیا - که همان

حوالی تپه ی " لولا الجواد " بیندازی ، من سرگردان را نگاه کنی که چطور

خودش را گم می کند ، میرود آن پشتها ، قایم میشود ، با حسرت نگاه

می کند به تو ، که می روی تا عاشقانه هایت را عاشقانه تر زمزمه کنی

برای زندگی که میتپد با بند بند وجودش توی آن بهشت بی انتهای 50 متری.

من سرگردان می رود آن پشتها کمین می کند برای دلتنگی های شنبه تا

۴شنبه ی تو برای آغوش امن آنا و قهقهه های سکر آور باربد...

من سرگردان را شماتت نکن فرجام ، خیال نکن از بد جنسی و تنگ نظریش

است که افتاده مثل خوره به جانت ، هی گمان میکنی دارد تفاله ات میکند

با دندانهاش.من گمانم،من سرگردان قشنگترین اتفاقی است که شنبه های

دلتنگ و یک شنبه های عصبانی و دوشنبه های بی حوصله و سه شنبه های

خسته ی تو را پیوند می زند به روشنی آخر آن جاده ی مضطرب و هی بیشتر

سک می زند ته دلت را و بیشتر یادت می آورد عشق بی بدیلت را به همخانه ی

دوست داشتنی مهربانت...

من گمانم، من سرگردان، سرگردانیش را وام دار اولین عاشقانه ایست که شاید

خیلی اردیبهشت دورتر برای چشمهای آنا رج زدی...

اولین بوسه ی عاشقانه و التهاب و دویدن به قدر یک عمر تا آخر جاده ؛

آنجا که ختم میشود به بهشت

 

آنای عزیز

یادم هست از همان اولین بار که آمدم اینجا با خودم گفتم؛نفس بکش دخترک.

با همین ریه های تنگ بیمار که یک قهقهه را تاب نمی آورند و به شماره می اندازند

دم و بازدمت را نفس بکش.آنقدر که پرشود حجم همه ی کابوسهات از عطر زندگی.

اینبار توی آن 50 متر بهشت که دیوارهاش متسع میشد انگار به قدر تمام مردم دنیا 

تا برای لحظه ای حتی،اضطراب و پریشانیشان را جا بگذارند پشت در و زخمهاشان را

فراموش کنند و نفس تازه کنند برای باقی راه من نه عطر زندگی که خود زندگی را با

همه ی سخاوت و مهربانی و قشنگیش پیدا کردم، سرکشیدمش لاجرعه، آن قدر که

مستم کند برای بقیه ی عمر،قصه اش را-قصه ی عشق آنا و فرجام را-برای دخترم و

دختر دخترم واگو کنم،سینه به سینه حفظ شود حدیث بکر عاشقی توی این وانفسا که

لجن همه جا را گرفته و تعفن هرز رفتنهای یکی دو روزه نفس کشیدنمان را تنگ کرده

من دلم باز هم میرزا قاسمی میخواهد آلوچه بانوی دوست داشتنی

همیشه گفته بودم حالا دوباره هم میگویم؛

چه کردید که دنیا با آنهمه بخل و تنگ نظریش شما دو تا را به هم بخشید ؟

کاش یادمان میدادید بانو جان.

 

 

ps:

قرار ناگفته ایست میان من و تو این پا نوشتهای کشدار ملتهب گنگ...

گمانت هنوز هم چیزی مانده برای فاش کردن وقتی به گواه ماما و دیگران

رنگ رخساره حکایت کند از سر درون،پای تلفن،وقتی تمام داشتنت خلاصه

میشود به آن صدای سکر آور که گام های آهنگینش تو را از تمام زخمها و ترسها

و دلتنگی ها میدزدد،میبردت خیلی دور،آنجا که باد می آید و آغوشت دیگر هیچ

بودنی را کم نمی آورد؟

نگاه کن چگونه زمان را دوره میکنم به شمارش معکوس،

ثانیه های بی قرار هم دیگر تاب دلتنگیت را ندارند -----

این روزها همه اش با خودم میگویم؛

روزهای نارنجی جولای هم نوبتشان میرسد آخر،میدانم...

 

نظرات 12 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:23 ب.ظ http://saharnazdikast.blogsky.com

سلام
این آخر جولای دیدنیه.
اون دیدار
...
آخرش تو نرفتی به کوچه یکی مونده به آخر دنیا تا اون اومد؟!
اینجوری بهتره

یا علی

نیاز سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:33 ب.ظ

بله خانم فهمیدیم نیستید.. وای فاطمه کم کم اینکه بیایم مشهد دارد برایم آرزو می شود من ۵-۶ ماه است که نمی توانم بیایم دارم به طلب معتقد می شوم. اگر خدا خواست و ۲۴ ساعت آمدم حتماْ می بینمت و حسابی ماچ و بغل دوم اینکه این پست خصوصی نبود یک جورایی؟

هوس مبهم سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:31 ب.ظ

روان و قابل فهم......

:(

سلام نمی کند سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:37 ب.ظ http://www.promete28.blogfa.com

خوش به حالت می دونی که میخونه پانوشت ها رو....من اما ...سر می زنی؟ به روزم بانو
من هم می ام مشهد میشه بگی کجا می شه دید این بانوی همیشه ا؟

پاپیروس سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:58 ب.ظ http://papiroos.wordpress.com

ما هم برای جولای نارنجی رنگتان خوشحالیم

و دعا خواهیم کرد تا آن زمان هر دو تاب بیاورید و بی تابیهایتان را تاب دهید چون کودکی زیبا در دشتی پر از شاپرک و بوی علفهای وحشی اش

و هر دو به پهنای صورتتان بخندید و از ته دل خواستنتان را فریاد بزنید تا ما هم این سر دنیا صدایش را بشنویم و برایتان شاباش ستاره های آسمان را بفرستیم

جولای نارنجی مبارک هر دویتان
خوشحالم برای هر دوی شما
شمائی که هیچ کدامتان را ندیده ام
اما بی قراریهایتان را چرا، مدتی است که دیده ام

معامله ایی خوبی است فاطمه جان
سوغاتی در عوض بوس
تو که دختر عاشقی و این روزا همه را بوس می دهی حواست باشد شمار بوسه هایت را دارند :)

سهم بابالنگ دراز را یه سبد پر از بوسه های عشق، بزار تا جبران این همه سال شود در جولای نارنجیتان

عاشق بمانی دختر جان

الوچه خانوم چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:20 ق.ظ

فاطمه تو رو خدا ! آدم شرمنده و خجالت زده می شه . بیخیال !

[ بدون نام ] چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:40 ق.ظ

رضا چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:45 ب.ظ

...بیماری چندروزه و دوری از اینترنت ....خستگی و.... بگذریم الان آمدم....

پاپیروس چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:58 ب.ظ http://papiroos.wordpress.com

ممنون ملکه ی عاشق واسه کامنتت
جوابیه ایی براش گذاشتم دوست داشتی می تونی بخونیش

انتظار سخت ترین واژه ایی است که نمی توان برایش معنای قابل فهمی خلق کرد

تا جولای برایش معنایی پیدا کن فاطمه خانوم عاشق :)

پاپیروس جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:17 ب.ظ

فاطمه؟
از کامنت قبلی دلخور شدی؟
الان دیدم ژابلیش نشده گفتم شاید از حرفام رنجیدی :(

آره؟
چیزی گفتم که دلخور شدی؟ :(

فرجام شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:53 ب.ظ

سربگردان و ببین این من سرگردان

علی پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:45 ب.ظ

بهت سر زدم .خوب بود فاطمه جان هنوز کار درست و فعال هستی. ازت خوشم می یاد.علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد