شب عیدمان هم رسید آخر
شب عیدمان هم رسید آخر
مردم سرشان شلوغ است
به ویترینها
"من" سرم شلوغ است
به آدمها
بیرون میکشم
"تو" را
از پس هر چهره ی نا مربوط
نقش میزنم
خطوط صورتت را
بر صورتک های عبوس
دنبال میکنم
رد نگاهت را
میان انبوه شتابزده
دل تنگ نمیشوم
دیگر
برای حلقه شدن دستهات
دور شانه هام
وقت گذشتن از
"پلهای شکسته"
خیابانهای شهر چند میلیونی
خالی است از ازدحام
پر است از "تو"
"نبودنی" نیست
و خالیی
و خواهشی
برای "بودن"
دوباره
عاشقم
"من"
آن سه کنج همیشگی را
ببخش "محدثه جان"
تاب نیاوردم آخر بانو...
موفق باشی...
مرد باران
mohammadblogs@yahoo.com
http://rainct.blogsky.com