هی چشم بیندازی بالا

هی آسمان را بپایی

رد زنگوله ها را بگیری

دنبال اخترک ب ۱۲ ات

دلت برای خندیدن تنگ شده آخر

 

ps:

 آن صورتک ناقص الکن روشن شود،یک آن

خاکسترت را نگاه کنی که بر دست باد میرود بعدش...

 

 

نظرات 13 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:09 ق.ظ

تو که کامنتای منو پابلیش نمیکنی

[آیکون دل شکستگی]

قاف دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ق.ظ

هی می آیم
از لای در نگاه میکنم
شانه های بالا گرفته ات را میبینم
هی برمیگردم

هی می آیم
از لای در نگاهت میکنم
نگاهت را میبینم که هنوز دنبال چیزی است در آسمان
و انگار زمین را خالی آفریده اند
و هی بر میگردم

هی می آیم
هی میخواهم صدایت کنم
بگویم اینجایم
اینجا روی زمین
و هی میترسم

میترسم که بگویی تو دیگر که هستی ؟

این روزها فقط میخندم
میخندم به بخت خودم
ولی باز هم دلم برای خنده تنگ شده

خنده که بی تو باشد فایده ای ندارد
دارد؟
این خنده ها هم که میخندم از زور دلتنگی است

هی می آیم
از لای در نگاه میکنم
و هی میترسم و میخندم و میروم
شاید یک روز رفتم و بر نگشتم
ولی کاش تو بدانی!!
که من هیچوقت نخندیده ام

شانه هایت را کمی پایین تر بیاور و نگاهت را

پاپیروس دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:07 ق.ظ http://papiroosi.wordpress.com

دلم واسه دنیای اخترکها خیلی تنگ شده فاطمه جان
واسه شازده کوچولو و روباهش

بهترین فصل کتاب به نظرم همون ملاقات با روباه بود و اهلی شدن
شاید تو هم دیر زمانیست که اهلی شدی مهربان دختر

راستی؟
قضیه این قصر قورباغه ها چیست؟
اسم وبلاگ رو می گم

[ بدون نام ] دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:14 ق.ظ

چه وحشتناک…استفاده از ادمها به عنوان…وحشتناکه

بابا لنگ دراز! دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:21 ق.ظ

...

فاطمه دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:59 ق.ظ http://saharnazdikast.blogsky.com

سلام
آن صورتک ناقص الکن اشاره ای بود شاید...
چشمکی برای سر باز کردن زخمی که فکر میکردی فقط فکر میکردی خوب شده.
یادت هست؟
گفتم زخما باید درمون بشن.
اگه بذاری فقط سرببندن یه روزی بیجا و سخت تر از بار اول سر باز میکنن.
مادر همونقدری که مهربونه صبوره و بزرگ
یا حق

رضا دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:05 ق.ظ http://azad313blogfa.com

سلام!من الان آمدم و اولین کار شده سلام به آبجی فاطمه...سلام و امید وارم امروز بیدار باشی...

خاطره دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:13 ق.ظ http://khaterehkh.blogsky.com/

منم دلم برای از ته دل خندیدن تنگ شده

رضا دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:37 ق.ظ

....سلام دوم....کجایی؟

[ بدون نام ] دوشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:05 ق.ظ

سلام خواستم ردپایی از من هم باشه هنجه میون قصر شازده ای که این روزا به سختی میشه کوچولو بودنش رو باور کرد. یه روز افتابی اخر بهمن از بیمارستان امام

هوس مبهم شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:06 ب.ظ http://esoterictemptation.blogspot.com/

سلام. بازم ممنون که سر زدی. من دارم همه آرشیوت رو میخونم و لذت میبرم. به منم سر بزن.

این نوشتت از شازده موچولو الهام داشتی؟؟

هوس مبهم شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:13 ب.ظ http://esoterictemptation.blogspot.com/

سلام. بازم ممنون که سر زدی. من دارم همه آرشیوت رو میخونم و لذت میبرم. به منم سر بزن.

این نوشتت از شازده موچولو الهام داشتی؟؟

هوس مبهم شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:29 ب.ظ http://esoterictemptation.blogspot.com/

دارم آرشیو وبلاگتو میخونم. خیلی زیاده ولی خوشم میاد . چقدر ولی به نظر میاد که سخت میگذشته بهت.

باز هم ممنون که به وبلاگم سر میزنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد