لیلا؛
مگه نگفته بودی
"دستکشهاتو تو دستم می گیرم.
یواش یواش نازشون می کنم
که خاطره ی دستات پاک نشه...
انگشتای دستکشات نصفن؛
یه نفر بقیشونو قیچی کرده...
چه طور دلش اومده؟!
چه طور...؟
دستکشات بوی دستاتو نمی ده؛
بوی برف می ده
بوی ماه می ده
بوی یه غصه ی کوچولو که شبیه خوابای بچه گیه...
دستکشاتو ناز می کنم.
آرزو می کنم یه روز دستاتو گرم کنن؛
چون می دونم الان این کار ازشون بر نمی یاد.
ولی یه روز...
یه روز برفی...
اونا رو دستت می کنی
بعد با هم می زنیم بیرون
روی یخای قدیمی
یه آدم برفی درست می کنیم
که لباش پر خنده ست
چشماش پر گریه!"
لیلا
دعوا نکنی باهام...
باور کن تقصیر انگشتای نصفه است
و هوای یخ زده...
لیلا کجایی تو؟
 
 
ps:
حوصله ات تمام شد؟
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد