من از آن روز که در بند تو ام...

سین من شین بزند

سر انگشتان تو یخ زده باشد روی پرده های ساز

آسمان عبوس باشد و دلتنگ

باران هم چرک و خفه،

این همه آواز نخوانده

و شعر نگفته را

در کدام آیینه ی بی تصویر

هاشور بزنیم آخر؟

 

ps:

زخمه ی تار زخمی تو

و حنجره ی صامت من...

 

نظرات 6 + ارسال نظر
رضا یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:20 ب.ظ http://azad313blogfa.com

سلام بر آبجی خوب...دلم تنگ شد از بس نخواندم واژه هایت را...اما به خانه ات هر دم و ساعت می آمدم حتی پیام هایی هم که برایت گذاشته بودند را هم می خواندم و...... دلم خیلی تنگ شده بود..ده روزی می شد که به من سر نزده بودی...اما خوشحالم که آبجی فاطمه دو باره آمد....

wc یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:32 ب.ظ

خوب می نویسی و هر روز خوبتر
نویسنده ای که سینت شین میزنه

سما یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:48 ب.ظ http://all-elone.blogsky.com/

سلام
خیلی کم بود و کوتاه
فقط چند لحظه انگار
ولی بود و این برام مهمه

بی. یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:15 ب.ظ

آمدی جانم ولی حالا چرا ؟

قاف یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:24 ب.ظ

چتر برای چه ؟
خیال که خیس نمی شود!

(محمد علی بهمنی)

سلام نمی کند یکشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:45 ب.ظ http://www.promete28.blogfa.com

به روزم... بی انکه قصد گریاندنت را داشته باشم...چه کنم چیزی برای خندیدن ندارم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد