آدم نه نوشتنش میاد یه وقتایی،نه گریه کردنش،نه حتی نفس کشیدنش...
دلش میخواد همش راه بره و راه بره و راه بره.
هی حرف بزنه.هی سکوت کنه.
هی دوباره حرف بزنه،هی دوباره سکوت کنه..
قاطی همه ی این حرف زدنها و سکوت کردنها و راه رفتنها هم
فقط اونی که باید باشه؛باشه کنارش،
هی هر از چند گاهی دستشو بگیره،محکم بگیرتش تو بغلش
و آروم تو گوشش زمزمه کنه؛عزیزم من اینجام،پیشتم و مراقبت...
آدم یه وقتایی فقط یه شونه میخواد واسه تکیه...
آدم یه وقتایی فقط دو تا دست میخواد که گره بخوره دور تنش
و نیگرش داره از گم شدن بین اینهمه سایه های درازی که هی
دور و برش راه میرن و نفس کشیدنشو تنگ میکنن...
آدم یه وقتایی میخواد از همه چی فرار کنه...
فقط خودش باشه و اونی که باید باشه و هیچ سایه ای هم اون دور وبر نیاد...
من تاریکی میخوام،بدون هیچ سایه ای...
ps:
آسمان من مال تو
با اینهمه دلتنگی چه میکنی حالا؟
من وقتی اینجوری میشم دربدر دنبال پناه گاه میگردم
حرم..........دعا..........اشک..........شکر..........آرامش
بعد می بینم خدا دستاشو انداخته دور گردنم
بعد من خو دمو پیش خدا لوس می کنم
بعد می بینم از همه چی فرار کردم
ولی تو بغل خدا
اونجا خیلی روشنه هیچ سایه ای هم نیست
-------------------------------------------------
حالا دستاتو بده به من
فقط مواظب چشمات باش
که نو اذیتت نکنه
به دنبال نوری باش ...
بدون تاریکی ...
آنقدر زیاد که هیچ سایه ای نداشته باشی ...
هیچ ...
...
....بعضی وقت ها باید اون نفرو بگردی و پیدا گنی اگر هم نشد خلقش کنی...باهاش رفیق بشی...سرت رو بگذاری روی شونه اش...باهاش حرف بزنی.و.....کجایی؟
تو آسمونی نداری که بدی به کسی
توی پست قبلی اونو بخشیدی تا ماه داشته باشی
حالا دلتنگیاتو باید خودت به دوش بکشی
تو شاید توی قمار باخته باشی
سلام
.هنوزم در پی اونم که می شه عاشقش باشم.
درک می کنم و هم عقیده ام.
.
.
.
با اولین سوال سخت آپم و ممنون می شم سری بزنی
یاعلی
اینهم یه جورشه
سکوت
هر طور صلاحه
صبر ما زیاده
شاید هم گرفتاری که ......سکوت