و دلش میخواست
بنفشه بکارد
و لاله عباسی...
دستهایش گم شده بود اما...
ps:
آن دو پای آبله زده ی زخمی مگر یادت نیست؟
با من از رد بنفشه های جا مانده میگویی بر رد قدم هام؟
آن تن تکیده ی تب دار را ندیدی آخر؟
با من از شرم دستان پینه بسته باز مگو،
هراس دلتنگیم را آغوشی نبود هرگز...
چشمهایم دیر گاهیست تو را می پایند
گواهش همین؛
باقی اش را که میدانی...
دستهایم را می کارم
سبز شوم شاید !!
گل دهم !
شاید هم سبز که شدم خودم را بیندازم زیر پایت !
عطرم را یا برگهایم را (دستهایم را )