آب زنید راه را هین که نگار می​رسد

مژده دهید باغ را بوی بهار می​رسد

راه دهید یار را آن مه ده چهار را

کز رخ نوربخش او نور نثار می​رسد

چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان

عنبر و مشک می​دمد سنجق یار می​رسد

رونق باغ می​رسد چشم و چراغ می​رسد

غم به کناره می​رود مه به کنار می​رسد

تیر روانه می​رود سوی نشانه می​رود

ما چه نشسته​ایم پس شه ز شکار می​رسد

باغ سلام می​کند سرو قیام می​کند

سبزه پیاده می​رود غنچه سوار می​رسد

خلوتیان آسمان تا چه شراب می​خورند

روح خراب و مست شد عقل خمار می​رسد

چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما

زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می​رسد

                          ***

چشم بر در

دیده بر ره

تا شود پیدا نهانم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد