ولی دوزخ از این ایران ما به

نوشتنم نمیاد...

((بالاخره شیکستی قفل سکوت اینجا رو؟بالاخره ادمهای مجازی ناشناس رو راه دادی اونور خط؟راستی اینجا چی صدات بزنم؟گیلاس یا محدثه؟
میدونی محدثه جان(ببخش عجالتا سر خود محدثه صدات میزنم چون اینطوری حس میکنم همینجایی کنارم و داریم باهم اختلاط میکنیم)داشتم میگفتم میدونی گلم؛از روزی که گیلاس با طعم گسو نوشتی،هر روز منتظر بودم تا کی قفل اینجا رو نیگر میداری؟ما ادمهای تنهایی هستیم و من نمیدونم این تنهایی لعنتی چرا اینقدر ترسناکه که خود خواسته سکوت قشنگمونو میشکنیم.میدونم نیاز به تایید نیست،اخه به اندازه ی کافی فن داری گیلاس خانومی...اما اینجا...بقول خودت خودتی
محدثه اینجا رو نیگر دار.واسه خودت.همونی رو بنویس و بگو که میخوایی.گور بابای بقیه.اونور خط بشو گیلاس شیرین که فاطمه وقتی داره خفه میشه از درد، میاد و میخونتشو ریسه میره و یادش میره چند دقیقه پیشتر داشت خودشو بالا میاورد.اما اینجا رو نیگرش دار...خیلی پرسونالیته.محدثه نذار طعم گستو هم بخاطر ما ادمهای احمق دور و بر شیرین کنی...محدثه دلت واسه بقیه اینقدر نسوزه.دل بقیه رو اونور بقدر کافی بدست اوردی...
دخترک شیرین دوست داشتنی،تنهایی ترس نداره.برو تو پیله.اخه اینجا از اون تار عنکبوتها نیست که نگران حالت بشم.اینجا بوی پیله میده...محدثه جان؛بمون اینجا،تو پیله بذار پروانه بیایی بیرون
چرند دارم میگم.دلم گرفته.میخوام بالا بیارم.تو مث من نباز.تو مث من نقابتو تو تخت زیر پتو حتی نیگر ندار رو صورت ماهت.محدثه بذار یه کم خون یخزده ی زیر مویرگات نفس بکشن.محدثه ی من....حرفام بی سر و تهه خیلی...اما سندش میکنم...میدونم میگی خودمم همین قصدو دارم...اما بخودت قول بده...قول شرف...یه هو میشی مث من...گم میشی بین ماسکای لعنتی...همه چیزتو گم میکنی.صداتو،خطوط چهرهتو،حتی دلتو...تنها چیزی که اشنا میمونه ازت یه نگاه تلخ و سرده که توش غربت داد میکشه...
محدثه جان اینجا محدثه بمون عزیز دلم...
ببخش...دلم گرفته...اومده بودم بعد قرنی اپ کنم که...حرفامو نوشتم همینجا...بذار اون قصر خراب شده اونقدر خاک بگیردش،شاید گرد و غبارش واسه همیشه خفه ام کنه و راحت بشم...
دلم گرفته ببخش عزیز دلم))

اینا رو واسه محدثه نوشتم،کپی پیستتش میکنم اینجا...مث همه ی زندگیم که ماسک لعنتی مو هر روز کپی پیست میکنم رو صورت بی طرح فراموش شده ام...

حالم بده...حالم خرابه...میخوام اونقدر عق بزنم که نفسم بند بیاد واسه همیشه...نفرت همه ی وجودمو پر کرده،نفرت از هوای متعفن دور و بر...از تحقیر،از تعصب،از تحجر، از حماقت،از نفهمی دلقک های این جهنم،از دروغ،از ریا و دو رویی

حالم بده...کاش دیروز رو اون مرتیکه ی بی پدر بالا میاوردم همه ی تعفن وجود نکبت گرفته اشو...طرح ارتقای امنیت اجتماعی!!!...مبارزه با اراذل و اوباش!!! من...، دختر مهندس ...، با چادر مشکی!!! با صورت نزار رنگ پریده به جرم روابط نا مشروع!!! ـــ لابد زنای محصنه از نوع حرف زدن با یک فقره عنصر ذکور؛گیرم عزیز ترین و محترم ترین مردی که توی ازدحام دنیای شلوغ دور و برم میشناسم ــ رسما نزدیک بود شبو مهمون حضرات گند گرفته ی * ن ا ج ا * باشم!!!

 

!!!f u c k them all

 

از تو دارم میسوزم...گر گرفتم...دارم اتیش میگیرم...زبونه میکشم...

طرح احمقانه شون که شروع شد ترس ریخت تو گلوم ،داشتم خفه میشدم از نگرانی واسه خواهرم و دوستام  و همه ی دور و بری هام که هیچکدومشون مث من لباس نمی پوشن...اما سکوت کردم...نه که حرفی نبود، که حرف رو با همزبون میزنی...با ادمیزاد نه با موجودات ابله احمقی که ادم رحمش میاد به هر موجودی که بخواد همنام اون بنامدش ،فقط به خواهرم و  همه ی دوستهام گفتم بقول پرگلک در برابر نگاه کثیفشون چنان تحقیر امیز نگاهشون کنید تا شب موقع خواب،زهر نگاهتون وجود حقیرشونو از درون اونچنان بلزونه که خواب به چشمهای کثیفشون حروم بشه،اما حالا...

همیشه میگفتم؛ نفرین و دشنام بی ریا ترین پیام اوران در ماندگی اند...حالا ببین تا کجا درمونده و متلاشی شدم که راه میرم،داد میکشم،فحش میدم،نفرین میکنم و بالا میارم...

جهنم اگه مث این خراب شده است،باور کن من حاضرم از امروز از رو سجاده ام تکون نخورم،شاید خدا رحمش اومد و ما رو از تنفس تو تعفن هواش معاف کرد!!!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد یوسفی جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:40 ب.ظ http://www.editor-e-irani1.blogfa.ir/

اینقدر شیر تو شیر یا به عبارتی خر تو خر است این مملکت که آدم از هر چه هست و نیست بیزار می شود. همه را وادار می کنند آنجور نیستند وانمود کنند، نه اصلا فریاد بزنند. اینجوری است که الان یه عده جوونیم که نه هویت داریم و نه چیزی که ازش دفاع کنیم. زیستن با اعمال شاقه. چاره اش شاید خوردن چند پیک عرق سگی باشد و عق زدن به روزگار. «میخوام اونقدر عق بزنم که نفسم بند بیاد واسه همیشه»

خان داداش جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:47 ب.ظ http://kako.blogsky.com

یه مقدار میفهمم چی میگی ... خواستم بگم زیاد سخت نگیر !! اما نتونستم !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد